اعتماد. مظاهرت. قوی پشتی. استظهار. اطمینان: کرا پشت گرمی ز یزدان بود همیشه دل و بخت خندان بود. فردوسی. هم ایدر مرا پشت گرمی بدوست که هم پهلوان است و هم شاه دوست. فردوسی. مرا پشت گرمی بد از خواسته بفرزند بودم دل آراسته. فردوسی. ، مددکاری و تقویت. (غیاث اللغات). امداد. یاری کردن: خورشید جودت ار نکند پشت گرمئی سرما کند شمار من از کشتگان برف. کمال اصفهانی (از فرهنگ ضیاء)
اعتماد. مظاهرت. قوی پشتی. استظهار. اطمینان: کرا پشت گرمی ز یزدان بود همیشه دل و بخت خندان بود. فردوسی. هم ایدر مرا پشت گرمی بدوست که هم پهلوان است و هم شاه دوست. فردوسی. مرا پشت گرمی بد از خواسته بفرزند بودم دل آراسته. فردوسی. ، مددکاری و تقویت. (غیاث اللغات). امداد. یاری کردن: خورشید جودت ار نکند پشت گرمئی سرما کند شمار من از کشتگان برف. کمال اصفهانی (از فرهنگ ضیاء)
مستظهر. معتمد. متکی: بدانکه منزلت تو نزد امیرالمؤمنین منزلت راست گوی امین است نه گمان زده تهمت ناک، چرا که امر حکومت را بتو سپرده و پشت گرم شد بتو نه بر تو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). - پشت کسی را گرم داشتن، مدد کردن به وی. یاری و مددکاری کردن به او. امداد: نه هم پشتی که پشتم گرم دارد. نظامی. - پشت گرم بودن، مستظهر بودن: فریب چون گل رعنا نمیخورم زنهار در این چمن که مرا پشت از خزان گرم است. سلیم (از فرهنگ ضیاء)
مستظهر. معتمد. مُتکی: بدانکه منزلت تو نزد امیرالمؤمنین منزلت راست گوی امین است نه گمان زده تهمت ناک، چرا که امر حکومت را بتو سپرده و پشت گرم شد بتو نه بر تو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). - پشت کسی را گرم داشتن، مدد کردن به وی. یاری و مددکاری کردن به او. امداد: نه هم پشتی که پشتم گرم دارد. نظامی. - پشت گرم بودن، مستظهر بودن: فریب چون گل رعنا نمیخورم زنهار در این چمن که مرا پشت از خزان گرم است. سلیم (از فرهنگ ضیاء)
مجروح به ظهر (در ستور). دبر. (تاج المصادر بیهقی) : بر آن صفت که خر پشت ریش را برریش تفو زنند بتو باد صد هزار تفو. سوزنی. مگر کین فرومایۀ زشت کیش بکارش نیاید خر پشت ریش. (بوستان). ادبار، پشت ریش کردن ستور را پالان. موقع، پشت ریش شده. جمل ٌ مسدّم، شتر پشت ریش که پالان ننهند بر وی تا به شود. تمسیح، مسح، پشت ریش کردن. مدابره، پشت ریش گردیدن ستور کسی. مسخ، پشت ریش کردن. (منتهی الارب)
مجروح به ظهر (در ستور). دَبر. (تاج المصادر بیهقی) : بر آن صفت که خر پشت ریش را برریش تفو زنند بتو باد صد هزار تفو. سوزنی. مگر کین فرومایۀ زشت کیش بکارش نیاید خر پشت ریش. (بوستان). ادبار، پشت ریش کردن ستور را پالان. مُوَقَع، پشت ریش شده. جَمَل ٌ مُسَدَّم، شتر پشت ریش که پالان ننهند بر وی تا به شود. تمسیح، مسح، پشت ریش کردن. مدابره، پشت ریش گردیدن ستور کسی. مسخ، پشت ریش کردن. (منتهی الارب)
عمل پیشه ور: و طبقۀ سوم بعضی را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 31). بوقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه وری و جانورداری جماعتی را بحشر بدان حدود رانده. (جهانگشای جوینی)
عمل پیشه ور: و طبقۀ سوم بعضی را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 31). بوقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه وری و جانورداری جماعتی را بحشر بدان حدود رانده. (جهانگشای جوینی)
زشت رو. بدروی. بدشکل. (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهرۀ زشت باشد. زشت صورت. (از فرهنگ فارسی معین). قمهد. دمامه. طنفس. مشوّه. دمیم. زکازک. (منتهی الارب) : بدو گفت سیندخت کای زشت روی سخن بشنو و پاسخش را بگوی. فردوسی. زآنکه با زشت روی دیبه و خز گرچه خوبست خوب ننماید. ناصرخسرو. برآشفته شد شاه از آن زشت روی چو تیغ از تنش سر برآورد موی. نظامی. فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی. (گلستان). نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشتگوی. سعدی (بوستان). دختری زشت روی و بدخو داشت کز همه چیز جامه نیکو داشت. سعدی. گر تو را حق آفریده زشت رو تو مشو هم زشت رو هم زشت خو. مولوی. رجوع به مادۀ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت رو. بدروی. بدشکل. (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهرۀ زشت باشد. زشت صورت. (از فرهنگ فارسی معین). قَمهَد. دَمامَه. طِنفِس. مُشَوَّه. دَمیم. زَکازِک. (منتهی الارب) : بدو گفت سیندخت کای زشت روی سخن بشنو و پاسخش را بگوی. فردوسی. زآنکه با زشت روی دیبه و خز گرچه خوبست خوب ننماید. ناصرخسرو. برآشفته شد شاه از آن زشت روی چو تیغ از تنش سر برآورد موی. نظامی. فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی. (گلستان). نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشتگوی. سعدی (بوستان). دختری زشت روی و بدخو داشت کز همه چیز جامه نیکو داشت. سعدی. گر تو را حق آفریده زشت رو تو مشو هم زشت رو هم زشت خو. مولوی. رجوع به مادۀ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود